دسته بندی نشده

موسیقی و تکامل انسان از نظرگاه فلسفی (بخش دوم)

 موسیقی و تکامل انسان از نظرگاه فلسفی (بخش دوم)
آنتن کیلین
ترجمه علیرضا امیرحاجبی

تمامی پژوهشگران در این زمینه اعتراف می کنند فرضیه های مفید می توانند باعث تولید پیش بینی های قابل آزمایش و ارزیابی شده و شواهد نیز می توانند به مقایسه وقضاوت میان فرضیه های رقیب کمک کنند.بطور مثال نقد فرضیه انطباق گرای گزینش جنسی نتایجی را در پی دارد که از طریق آزمایش پدید می آیند.
یک) کودکان قادرند به تولید موسیقی ساده بپردازند و حتی شایستگی های خود را قبل از بلوغ جنسی نمایان کنند.
دو)هنوز ثابت نشده که نوازندگان و موسیقیدانان در زمینه تولید مثل نسبت به افراد دیگر موفق تر عمل کرده اند. (از تعددای از نوازندگان راک که خدایگان این سبک بودند می گذریم).
سه) سابقه موسیقی برمبنای مشارکت جمعی – به جای تمرکز فردی در منابع موسیقی مردم شناسی فراوان است.
چهار) همین امر در مورد لالایی ها و آهنگ ها در رابطه بین مادران و نوزادان نیز صادق است که به سختی با فرضیه گزینش جنسی منطبق خواهد بود.
پنج) مشاهدات تجربی نشان می دهد که ارتباطی بین ارجحیت زنانه در سطوح بالا و پیچیده موسیقی و باروری اتفاقی و تخمک گذاری که در فرضیه گزینش جنسی مطرح شده وجود ندارد. ( Charlton et al.2012).
شش) و در نهایت مطالعات جدید روی دوقلوها( ده هزار دوقلو) نشان داد که همبستگی ژنتیک بین استعداد موسیقایی و مقدار و معیار موفقیت جفت گیری آنچنان حائز اهمیت نیست.یافته ها نشان می دهند استعداد بالای موسیقی یا موفقیت در آن از نظر کمّی باعث افزایش میل جنسی نمی شود و بین موسیقی و تعداد فرزندان ارتباط معناداری وجود ندارد.(Mosing et al.64).
البته منظور این نیست که مهارت های موسیقایی در جفت یابیِ کوتاه یا بلند مدت را در ارزیابی هایمان نادیده بگیریم.نشان دادن مهارت های موسیقایی و آفرینش های هنر نقش مهمی در گزینش جفت داشته و هنوزهم وسیله ایست برای جذب شریک جنسی.اما هدف این است که نشان دهیم فرضیه انطباق و گزینش جنسی انحصاراً برای تکامل موسیقی متقاعد کننده نیست.گزینش جنسی اگرچه مهم است اما نمی تواند کل داستان باشد.
اکنون به فرضیه های غیرانطباق گرا در موسیقی می پردازیم.محصولات جانبی (Byproducts) یکی از پیامدهای غیر انطباقی گزینش در مجموعه ایی از اقتباس هاست.مثل قرمزی خون پستانداران که یک محصول جانبی بیوشیمیایی خون است و مبتنی بر وجود آهن در خون و انتقال اکسیژن توسط آن. یعنی قرمز بودن خون نتیجه غیرمستقیم گزینش و نقشی در گزینش طبیعی ندارد. (Gould-Lewontin 1979). مثال دیگر پرهای پرندگان است که ابتدا برای تنظیم ترمودینامیک تکامل یافتند و بعدها جهت پرواز انتخاب شدند.در نهایت تکنولوژی بیش از آنکه یک ابداع فرهنگی باشد ناشی از بیولوژی و موضوعی بیولوژیک محسوب می شود.بسیاری از پژوهشگران معتقدند موسیقی نیز یک محصول غیر انطباقی و از مجموعه قابلیت های شناختی در طولانی مدت است.
استیون پینکر موسیقی را یک کیک پنیری شنیداری می نامد ومخلوطی از داروهای بازآفرینی شده که از طریق گوش آنها را مصرف می کنیم که باعث تحریک انبوهی از مدارهای لذت آفرین می شود.وی می افزاید موسیقی یک شیرینی گران بهاست که برای قلقلک دادن احساسات ساخته شده که حداقل شش بخش از مغز را تحریک می کند تا پاداش های لذت بخشی را به ما هدیه دهد که اصلاً قرار نبوده به این علت داده شود بلکه برای چیزهای دیگر آماده شده اند.ان مفهوم را بشکلی مشابه از دان اسپرب می خوانیم که معتقد است: موسیقی یک نوع پارازیت (انگل) دربستر ماژول شناختی ماست.بستری که قبل از موسیقی وجود داشته و ربطی به موسیقی ندارد.(منظور مکانیسم اعطای لذت است.)
دیویس (2012) معتقد است حتی اگر موسیقی برای نخستین بار به عنوان یک پدیده خودبنیاد و به شکل محصولی جانبی ظهور یافته باشد،نقش تطبیقی خود را بطور روشن و منسبی بر عهده گرفته است وی اصطلاح فراسازگاری (Exaptation) یا تغییر کارکرد استفاده نمی کند.ایده دیویس تبدیل یه شعاری شده است: فرم ها تبدیل به هنجار می شوند.در توضیح این  شعار وی می گوید: اگرچه کلیت هنر یک محصول جانبی و فرعی محسوب شده و صرفاً وجودی اتفاقی دارند اما وقوع آنها به روشی معمول و هنجار تبدیل شده است.به دلیل اینکه هنرها پیام هایی صادقانه،پرهزینه و مناسب را ارسال می کنند.( Davies 2012:145).مثال دیگر فراسازگاری احتمالاً موضوع  سواد یا توانایی خواندن و نوشتن است که محصول فراسازگاری جهت الگوهای شناختی و مهارت های فراگیری های اجتماعی در حوزه زبان است. 
البته این تغییرات دخالتی در فرآیندهای انطباقی جدید شناختی ندارند.زمانی که افراد مهارت هاییی چون توانایی خواندن و نوشتن را کسب می کنند، ممکن است آمادگی سازگاری های جدید در آنها افزایش یابد. نکنه مهم این است که موسیقی آنقدر قدمت دارد که تغییرات کارکردی خود را از طریق بازخوردهای مثبت اعمال کند. حتی اگر موسیقی از تاریخ ابداع فلوت های نخستین چهل هزار ساله جدیدتر باشد و سابقه خواندن و نوشتن به پنج هزار سال برسد  بازهم ارزش و اهمیت سوادآموزی بطور گسترده ایی میان جمعیت های مختلف  انسانی توزیع شده و به عنوان پدیده ایی جدید محسوب می شود.چشم انداز محصولات جانبیِ پینکر، او را به سمت تکنولوژی موسیقی هدایت کرد.
به موازات پینکر، آنی رود پاتل (2010) معتقد است موسیقی یک تکنولوژی دگرگون کننده است و آنچنان که پینکر در نظریه اش مطرح کرده، صرفاً یک وسیله لذت آور و انگل واره نیست.بلکه موسیقی می تواند ساختارهای عصبی را شکل دهد و تاثیر واقعی و فراوانی بر رشد آنها داشته باشد که عمدتاً از طریق تاثیرات آزادسازی هورمون های عصبی و غدد درون ریز شکل می گیرند که باعث انعطاف پذیر فوق العاده مغز می گردد.مطمئناً برخی از تاثیرات عصبی را می توان در بخش درمان مشاهده کردوبطور مثال در کمک به توانبخشی در زمینه سکته مغزی.
( Thaut et al 1997).
همچنین کاهش میل خود تجویزی با مصرف داروهای ضد درد و در حین عمل جراحی موضعی (Ayoub et al.2005).لالایی ها تاثیر مثبتی بر الگوهای تغذیه و رشد نوزادان زودرس داشته اند. (Standley 2003).فراگیری موسیقی همبستگی ویژه ایی با افزایش خوش عمومی کودکان دارد. (Schellenberg 2006). ریاضی مانند موسیقی هم در تشخیص و افزایش احساسات دخیل است.(Gardiner 2002.Thompson et al.2004). پاتل معتقد است موسیقی هدفی برای گزینش تکاملی نیست.همچنین نه یک امر اقتباسی ست و نه یک فراسازگارگر.
یکی از مسائل در بحث این است که نظریات  در باره موسیقی همواره شفاف نیستند.فرضیات انطباق گرا احتمالاً خود موسیقی را به عنوان یک خصلت یا مجموعه ایی از صفات مورد توجه قرار می دهند که به نوعی گونه های نخستین فنوتایپ را شامل می شوند.بیش از این می توان گفت آکوستیک محصولی ست گزینشی،اجتماعی و عملی که می تواند هدف محصول جانبی یا فرضیات تکنولوژی باشد.اینطور می توان فرض کرد کخ در اینجا چند دیگاه با یکدیگر سازگاری اما تعاریف متفاوتی دارند و ما فقط می توانیم از طریق آنها به ابهام زدایی صحیح موسیقی بپردازیم. هچنین می توان استدلال کرد که آنها دارای وجوه مشروع و فراتر از موسیقی هستند.(Currie & Killin 2016). دانستن فنوتایپ های فردی یا محصولات اجتماعی جهت ابهام زدایی از فرضیه ها واجد اهمیت هستند. هرچند ژن-فرهنگ و تکامل اشتراکی توسط تمایزات بین مفاهیم صریح بیولوژیک و فرهنگیِ موسیقی نیز حداقل قال احترام هستند. موسیقی در ابهام زدایی فوق الذکر یک پدیده زیست فرهنگی (Bio Cultural) محسوب می شود.
نظریه پردازانی که تلاش می کنند تا محتوایات جعبه سیاه موسیقی را توضیح دهند باید مخاطرات آن را نیز بپذیرند و آن تضعیفی ست که در چهارچوب اقتباسی- غیراقتباسی کردن موسیقی پیش می آید.در اینجا با یک اقتباس رابطه و رفتار انسان با آتش را توضیح خواهیم داد. 
شواهد مادی کنترل آتش پایدار تا حدود 790 هزار سال پیش پدیدار شده اند.این شواهد تا 400 هزار سال نیز وضوح بیشتری میابند. (Goren-Inbar et al.2004). آتش باعث شد تا مغز نیاکان ما بزرگتر شود و انسان را قادر سازد تا با پخت غذا و به دست آوردن غذای نرم تر مثل گوشت حیوانات و گیاهان غلاف دار،فرصتی برای فعالیت های اجتماعی فراهم آید.( به یاد داشته باشیم که شامپانزه ها ساعت های طولانی را صرف جویدن و هضم غذای نپخته می کنند.مسئله دیگر آن است که  با آتش بود که نور بیشتری برای انسان فراهم آمد تا گردهمایی اجتماعی پدید آید. از سویی دیگر کنترل آتش بر آناتومی انسان نیز تاثیر گذار بوده است. (Wrangham 2009). غذای پخته شده توسط آتش به نیاکان ما کمک کرد تا با کاهش وظایف دندان ها و روده ها یعنی جویدن و هضم کردن،اجازه دهد تا انرژی رشد به افزایش حجم و اندازه مغز کمک کند.
آتش درزمینه فرهنگی تبعات و عواقب بیولوژیک مهمی داشته  که در یک چرخش بازخوردهای مثبتی را پدید آورد.پس برخلاف نظر پاتل کشف و کنترل آتش صرفاً پدیده ایی تکنولوژیک و مصنوع نبوده. زیرا این نظر می تواند موضوع نیروهای تکاملی را در اینجا تضعیف کند.آتش پدیده ایی یکه،اول و آخر همه چیزِ تکامل نیست.مثال های دیگر شامل تکاملی مشترک دینامیک گاوداری و تحمل و سازگاری تغذیه انسان در موضوع لاکتوز است.( Beja &Pereira et al.2003) و نیز تکامل مشترک دست انسان و ابزار یکی از نقاط مهم تکاملی است. (Marzke 2013).
 مهم این است که همزمانی مشترک در تکامل نوعی ارتباط دینامیک بین انسان و محیط است.پژوهش ها نشان می دهد که موسیقی به احتمال بسیارزیاد نتیجه تکامل همزمان ژن و فرهنگ است. (Steven Brown & Colleagues 2013). براون همبستگی بین ژن ها و موسیقی را از طریق بررسی  تجزیه تحلیل DNA میتوکندریال مطالعه کرده است.این پژوهش با بررسی موزیکولوژیک آوازهای سنتی یک گروه اجرایی در نُه منطقه جغرفیایی بومیان تایوان، نشان داد که تنوع موسیقایی و ژنتیک به نحوی قدرتمند با یکدیگر مرتبط هستند. با همپوشانی موسیقایی بین مناطق همسایه که ژن های کناری خود را بازتاب می دهند موضوع از انتشار درونی فرهنگ گروه فرا تر می رود.این شاهدی غیرمستقیم بر تکامل همزمان و مشترک ژن و موسیقی است و البته نه تکامل ژن برای موسیقی.
بروان آضافه می کند: ” ارتباطی بین موسیقی و تنوع ژنتیک را مشاهده کردیم. ارتباطی که همزمانی مشترک آنها را پشتیبانی ی کند.احتمالا نوعی تکامل همزمانی که برای توسعه ظرفیت های موسیقی مهم بوده که بر اساس آن می توانیم توسعه و و تغییر جمعیتی را نیز ردیابی کرد.براون در پژوهش دیگری به نتایج پاتریک ساواژو همکاران اش نزدیک شده که آزمایشاتی بین موسیقی آینو های جزیر هوکایدو ژاپن و ژن های این گروه ترتیب داده بود. (Savage 2015). دینامیک تکامل همزمان این دو در چهارچوب ارزیابی اقتباسی حائز اهمیت است.
موزیکالیته انسانی بخشی از حیطه آناتومیک، شناختی،رفتاری و اجتماعی-فرهنگی ست. پیچدگی های این تکامل همزمان مثل کنترل آتش و موسیقی بطور تشریحی مفید به نظر می آید و در یک چهارچوب استاندارد باعث جلوگیری از محو مرزهای این بحث می شود.

موسیقی، موسیقی مردم شناسی و ساختار های مناسب

در بخش قبل بر تکامل مشترک ژن و فرهنگ تاکید داشتم و در این بخش روی نمونه هایی از سوابق قوم نگاری متمرکز می شویم. سوابقی که می توانند برخی از راه های بی شمار ارتباطی بین موسیقی و زندگی  انسان شکارچی و گرداورنده را نشان دهند که چشم انداز ساختاری مناسب را نشان می دهد. موجودات زنده محیط پیرامون خود را از طریق فعالیت هایی شرایط زیست خود را تغییر می دهند.
 برای مثال سگ های آبی بطور کلی محیط زیست شان را دگرگون کرده و در حد و اندازه ایی وسیع  یک اکوسیستم شخصی برای خود می سازند. این تغییر توسط ساخت سازه ها و سدهای چوبی شکل می گیرد.(Odling-Smee et al 2003). در حین این بازگشت و بازخوردها شرایط زیست تغییراتی کرده و بر توسعه،پیشرفت،کنش ها و گزینش ای روند تکاملی اثر گذاشته است.به ویژه جمعیت های انسانی با همین روش ازدیاد یافته. یعنی انسان ها ساختار های طبیعی را تغییر داده و تجربه هایی کسب کرده اند. (Kendal et al 2011).کودکان رشد کردند، پیشرفته تر شدند و در یک جهان خلاق و نوآورانه با هنجارها و قرار دادها و نیز محیط ارتباطی-اطلاعاتی و فرهنگی،اجتماعی  که توسط نسل اول (پیشین) شکل گرفته زندگی را ادامه دادند.
پیشرفت انسان از طریق میان کنش ها با اعضای خانواده ،دوستان،همکاران، بیگانگان و اهلی کردن حیوانات و نیز با انباشته کردن محیط از دست سازهای خود  تحقق یافته است.تمامی این زیر ساخت های مادی-اجتماعی باعث رشد شناختی انسان در قالب فنوتایپ ها شده است که سابقه ایی هزاران ساله دارد. (Testman 2015:92). انسان ها به بهترین شکل، ساخت و سازگرایان مناسبی برای خود هستند.
به موسیقی،شواهد و پژوهش های مردم نگارانه ایی باز گردیم که می توانند به جستجوی راه هایی در زمینه نقش موسیقی در چنین پروسه ایی که ساختی فرهنگی ست به ما کمک کنند.این همان نقشی است که در گروه های اجتماعی بستر گسترده تری دارند. بطور مثال جامعه بومیان استرالیا که دارای جامعه ایی فوق العاده نمادگرا هستند.در این جامعه اشعار و موسیقی به شکلی سنتی با مفاهیم جغرافیایی در ارتباط هستند.مفاهیمی در زمینه مالکیت،روایات،آیین ها، رویا ها (Tjukurrp) و طرح واره ها و نقشه های از محیط بیابانی زندگی آنان را نشان می دهد.از سمتی دیگر کودکان در چنین محیط اجتماعی رشد می کنند و با چنین اطلاعاتی که از طریق موسیقی و آوازها بیان می شود تربیت می یابند و چهارچوب و اسکلت ذهنی شان با این آوازها بخصوص از طریق مادر منتقل یافته و به رشد اجتماعی می رسند.
در دهه 60 میلادی ریچارد واترمن می نویسد: ” طی زندگی بومیان، موسیقی و رویدادهای موسیقایی آنها را محاصره کرده و ذهن آنان را می سازد. با محیط اطرافش و ساختاری که توسط خودشان انباشته شده است به کودکان آموزش داده و نظام ارزشی او را شکل می دهند. او را به سمت درک مفاهیم سنتی راهنمایی و نقش او را برایش تعریف می کنند.به ویژه: آوازهای گروهی جایگاه و عضویت او را در بستر ریشه و نسب مشخص می کنند که اعتباری در سیستم اجتماعی ست.از طریق موسیقی باورهای دینی و نمادهای نسبی را برایش تعریف می کنند. این خود باعث اوج گیری احساس گرایی آیینی می شود.
 این شکل دادن نوعی روش کنترل گر نیز هست که توسط مفاهیم فراطبیعی و امتداددهی آنان با رویدادهای طبیعی شکل می گیرد و در غیر این صورت  آن احساسات غیرقابل کنترل می شوند. بیش از این برخی از انواع آوازها به ابداعات فردی کمک می کنند که باعث کشف و جلوگیری از آشفتگی ذهنی می شود.” (Waterman 1956:41).
دائو جوآریس (1996) پژوهش های مشابهی را با پیگمی ها شکارچیان و جمع آوری کنندگان جنوب شرقی کامرون انجام داده است.جوآریس مراسم آیینی شکار را نزد پیگمی ها توضیح می دهد.مراسمی با اجرای موسیقی که بسیار حائز اهمیت است.موسیقی توسط زنان و با یک ساز بدوی کمان شکل (Ngbiti) می شود که توسط آن ارواح مجذوب موسیقی شده و شکارچیان را به شکار مورد نظر راهنمایی می کنند. علاوه ر این تمامی گروه آوازها و رقص هایی اجرا می کنند همچنین تک خوانی هایی که هدف شان ترساندن ارواح است تا برای شکارچیان دعا کنند.این اجراهای موسیقایی زمانی موفقیت به پایان می رسد که ارواح به شکارچیان جهت یافتن شکار یاری رسانند. تمام این اعمال در قالب یک بازی ظهور می یابد. ساختاری فرهنگی که شکلی از تکامل در قالب روانشناسی فرد است.
بهره گیری از موسیقی و نتایج پرهیاهوی آن روی مشخصات عاطفی شکارگران تاثیر گذاشته وآنان را به یک حس قوی آگاهی آغشته می سازد. دو قبیله سیوکس و بلک فوت در منطق شمالی آمریکا که کوچ رو،شکارچی و جمع آوری کننده هستند بطور روزانه از آیین ها و موسیقی بهره می برند.
از جمله در مراسم رقص بلوغ،رقص جنگ جهت ترویج انسجام گروهی و نامنسجم سازی دشمن.در موسیقی سنتی آنان که بیشتر آوازی ست به جای کلمات از آواها استفاده می کنند که ریشه گرفته از فعالیت های احساسی و عاطفی آنان است.در کنار این آواها سازهای کوبه ایی ساخته شده از پوسته سخت لاک پشت،چوب،سم آهو نقش آفرینی می کنند.(Kehon 1999.Morley 2013). آوازهایی گاومیش کوهان دار را به سمت بالا تپه فرا خوانده و اغوا می کند. گاومیش را وادار می کنند به صدای تقلیدی گوساله واکنش نشان دهد. گله نیز به دنبال گاومیش به سمت یک دره باریک هدایت و محبوس می شوند. مردان قبیله از مخفی گاه خود خارج شده و فریادزنان ردای خود را تکان می دهند تا بتوانند گاومیش ها را شکار کنند.(Howard 1984:61).
توجه کنید که در اینجا در جستجوی رابطه بین موسیقی و فرهنگ بومیان هستم.نه به این دلیل که وجود جویندگان علوفه ثبت در مدارک مردم شناسی نسخه ایی تکراریِ اجداد ما هستند،بلکه این تلاشی ست جهت ارائه تصویری از موسیقی در ساختاری مناسب که در تکامل و زندگی انسان نقش دارد.بطور مثال همین ارتباط بین شعر،موسیقی،آواز و شکار به درک پیامدهای فرهنگی و سنت های تاریخی مختلف کمک می کند.
این تنوع گسترده به ما امکان می دهد که بفهمیم اجداد ما چه روش هایی را برای بقا و زندگی توسط موسیقی ابداع کرده اند.شباهت ها بین اقوام مختلف تنها نشان دهنده روش های تکنولوژیک و منابع مادی ساختارهای موسیقی نیست.بلکه بیانگر ماهیت اجتماعی-عاطفی و روان شناختی بسیاری از گونه های موسیقی ست.
گرچه بسیاری از پرسش ها در زمینه موسیقی و تکامل انسان بی پاسخ باقی مانده است ولی پژوهش های موسیقی مردم شناختی می تواند نظریه های تکاملی موسیقی را تقویت و به مبحث فیلوژنتیک و روش های مدل سازی یاری رساند و نیز به پژوهشگران اجازه می دهد تا پیش بینی های حاصل از تکامل را بررسی و آزمایش کنند.
یکی از وظایف پژوهش های آتی این است که توضیح دهد چگونه پژوهش های قوم نگاری بطور کلی می تواند به واضح ساختن چشم اندازساختارهای موسیقایی انسان و تکامل اجتماعی-شناختی او یاری رساند.

منبع: این متن برگردانی است از 
Music and Human Evolution: Philosophical Aspects,
Killin Anton.Routledge Handbook of Evolution and Philosophy
Edited by Richard Joyce (Oxon/NY: Routledge, 2018), pp. 372-386.

administrator
مدیر مجله.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *