مقاله

موسیقی و تکامل انسان از نظرگاه فلسفی(بخش نخست)

 
موسیقی و تکامل انسان از نظرگاه فلسفی
آنتُن کیلین
ترجمه علیرضا امیرحاجبی
 
اشاره مترجم: متن کیلین یک راهنمای تحلیلی درباره مهمترین پرسش های ابتدایی درباب موسیقی و انسان است. اینکه موسیقی چگونه پدید آمده؟چه ارتباطی با تکامل دارد؟ نقش موسیقی در جمعیت های ابتدایی و پیشرفته چه بوده؟ پرسش هایی از این دست به هر موسیقیدان و پژوهش گری کمک می کند تا به پرسش اصلی توجه کند.پرسش بنیادین ” موسیقی چیست؟” کیلین به شکلی هوشمندانه در بین خطوط به جنبه هایی از چیستی موسیقی پاسخ می دهد و با ارجاع صحیح به متون دیگر پژوهشگران راه را برای حل معمای چیستی موسیقی باز می کند.گرچه هنوز معمای این چیستی حل نشده باقی مانده، اما طرح این مسئله به رازگونگی،رازورزی  فراطبیعی و جعلیاتی از این دست ارتباطی ندارد.
به دلیل ظرفیت ذهنی مخاطبانِ مدرن که تحمل و حوصله خواندن متون طولانی را ندارند، مقاله را در دو بخش ارائه داده ام. 
 
مقدمه
امروزه موسیقی در همه جا حاضر است. پدیده ایی ارزشمند و چند وجهی که در بستر های متنوع اجتماعی با قوانین و در نقش های مختلفی اجرا می شود. تعجب آور نیست که تعداد زیادی از پژوهشگران در حوزه شناخت و تکامل پرسش های زیادی را در زمینه  نقش تکامل و طبیعت موسیقی مطرح کنند.از جمله اینکه چرا نیاکان ما با اینکه می توانستند به اقداماتی مانند شکار، جمع آوری دانه ها و ساخت ابزار سنگی مشغول باشند که به وضوح با سلامت شان در ارتباط بود، زمان طولانی،انرژی و منابع خود را صرف موسیقی می کردند؟ آیا ریشه های موسیقی با تکامل درهم تنیده است؟ آیا موسیقی ارتباطی با مادر و کودک، دلجویی های گروهی یا گزینش جنسی دارد؟ آیا موسیقی یک انطباق طبیعی ست؟ یا امری فطری محسوب می شود؟
 
در بخش نخست این مقاله به بازتاب برخی از پژوهش های جذاب میان رشته ایی در نظرگاه فلسفی می پردازیم و به مسئله رگه های باستانی موسیقی در چهل هزار سال پیش توجه خواهیم کرد.همچنین ارتباطات بین این دستاوردها با ایده های رفتارشناسی انسان مدرن را بررسی خواهیم کرد و نیز این موضوع را مورد توجه قرار می دهیم که آیا قدیمی ترین فلوت دست ساخت انسان نخستین گام های زبان موسیقایی را نمایندگی می کند یا به واقع و بر اساس پژوهش ها موسیقی قدیمی تر از این حرف هاست؟
در بخش دوم بازتاب غریزه موسیقایی را مورد برسی قرار می دهیم و به موضوع فطری بودن و چهارچوب هایی توجه خواهیم کرد که توسط بسیاری از پژوهشگران حوزه شناخت جهت مفهوم سازی ” پیشرفت ” طرح ریزی شده است.
 در بخش سوم که مرکز این مقاله است به تشریح بحث درباب وضعیت تکاملی موسیقی خواهیم پرداخت و این ایده را مورد بررسی قرار می دهیم که برخی پژوهشگران، موسیقی را به عنوان یک انطباق و تولید تکنولوژیک فهم کرده اند.حالا که بحث بر سر تکامل موسیقایی و وضعیت آن داغ شده است،نظریه های اصلی و مهم را بررسی کرده و به موضوع نقش فرهنگ و ژن دینامیک در تکامل و ساختارهای آن می پردازیم و با طرح پرسش های مفید تمایزاتی که بین تکامل انسان و موسیقی مشاهده می شود را توضیح می دهیم.
در حالی بخش دوم و سوم موضعی انتقادی دارند اما مقصود هدف قرار برنامه های پژوهشی تجربی در زمینه شناخت نخواهد بود تا نتیجه ایی چون اعلام غیرقابل اعتماد یا اشتباه بودن پژوهش ها حاصل شود. بلکه مقصود این است که دشواری ها و چالش های روش شناختی و نظری را به مثابه یک اولویت در آینده تصدیق کنیم.
در بخش پایانی و بطور خلاصه به تشریح یک جایگاه ویژه اجتماعی- شناختی پرداخته و برای آن نمونه ها وم صادیقی از متون حوزه موسیقی مردم شناسی ارائه خواهد شد.
 
 
 
موسیقی در دوران ماقبل تاریخ
ادوات موسیقی سابقه بسیار طولانی و عمیقی در تاریخ دارند. باستان شناسان نمونه های مهمی از بقایای فلوت های متعلق به دوره پارینه سنگی ساخته شده از استخوان پرندگان و عاج ماموت ها کشف کرده اند که بیش از صد نمونه از آنها به چهل هزار سال (kya) پیش باز می گردد.علاوه بر این فلوت ها مجموعه ایی از سوت های کوچک که از استخوان آهو و گاومیش ساخته شده نیز در کاوش ها بدست آمده است. (Morley 2013)
بیشتر فلوت ها از استخوان کرکس ساخته شده اند.انتهای این استخوان ها به نحوی شکل گرفته که به راحتی می توان در آن دمید و تولید صدا کرد.بخصوص این استخوان ها برای جایگیری لبان انسان مناسب بوده و علاوهبر آن صاف بودن این نوع از استخوان برای ایجاد سوراخ های یک فلوت بسیار مناسب است و انگشتان انسان به خوبی روی آن جای می گیرد.
شاید این موارد بازتاب برخی مقیاس ها،تناسبات برای کوک کردن و تولید صدای سازها باستانی باشد. آزمایشات بازسازی نشان می دهد طیف وسیعی از اصوات در این سازها قابل تولید است. به همین دلیل به قطعیت می توان این ادوات باستانی را سازهای موسیقایی تمام عیاری معرفی کرد.(Conrad & Malina 2008:14)
*تمامی این کشفیات متعلق به سایت های باستانی شناسی ساپین ها (انسان هوشمند) است.بطور مثال قدیمی ترین فلوت کشف شده مربوط است به سایت باستان شناسی واقع در رشته کوه های ساوابین آلمان.البته بقایای یک ابزار تحت عنوان دیوژه فلوت مربوط به نئادرتال ها نیز با قدمت شصت هزار سال (kya) و از جنس استخوان ران خرس در اسلوونی کشف شده اما هنوز مدرکی جهت اثبات وجود تکنولوژی ساخت فلوت نزد نئادرتال ها به دست نیامده است.(Diedrich 2015).
فلوت های ساخته شده از استخوان ماموت ها نیازمند کار دقیق تر و تهیه مواد خامی بودند که فعالیت بیشتری از نگهداری یا شکار پرندگان را می طلبیده و به احتمال زیاد به دست آوردن عاج ماموت نتیجه جانبی شکار،هدایت و جمع آوری و کنترل ماموت ها بوده. صرف انرژی در موسیقی مانند ساخت فلوت ازعاج ماموت زمان بَر بوده: عاج به شکلی تدریجی و لایه به لایه رشد می کند.برخی از عاج ها مشابهت هایی با حلقه رشد دختان دارند.جهت تخلیه لایه ها و خالی کردن کامل عاج باید قسمتی از آن را اره کرد تا  از طول به دو قسمت تبدیل شود.بدین وسیله می توان لایه مرکزی تخلیه کرد. سپس دو نیمه عاج مجدداً به هم چسبانده شود. پس ماده چسبنده ایی نیز لازم است که دو تکه را به دقت متصل و عایق کند. در غیر این صورت فلوت صدای مطلوبی تولید نمی کندس.این روندی کاملا فنی،پیچیده و چالش برانگیز است. (Morley 2013:50)
جالب اینکه نیاکان ما زمان،انرژی و منابع فراوانی را صرف کارهای دستی می کردند.ادوات موسیقایی بخصوص این فلوت ها از نظر طراحی،ساخت نشاندهنده ارتباطات و هماهنگی های زیادی ست که با آموزش دیگران،یادگیری،کسب مهارت های دستی و مرحله ایی،تقویت و بهره گیری از حافظه،تخصص گرایی و تقسیم کار در پیوند است. این مجموعه رفتاری کاملا مدرن برای ساخت فلوت لازم بوده. ساخت ادوات موسیقی از قبیل این فلوت ها نیازمند دوره آموزشی وسیع و طولانی است که احتمالا مسئله مهارت و تسلط به کار و ارتباط اش با بازدهی را به هم مرتبط می سازد. این ارتباطات با نوعی پیش بینی،افزایش برنامه ریزی،تمرکز و کنترل تکانه های غریزی همراه است.اگر از ساخت ابزارهای سودجویانه و تسلط طلبانه انسان مانند ابزار بُرنده،چاقوهای سنگی،خردکن ها،چکش های ابتدایی بگذریم بطور خلاصه ادوات موسیقایی نماینده و مظهر پیشرفته و مدرن ذهن انسان پارینه سنگی متقدم و ابتدایی ست.
*برای مطاله بیشتر در زمینه مدرنیته رفتاری بنگرید به ( Sterenly 2011 )
 
 
 
 علاوه براین گرچه در حال حاضر فلوت های باستانی از قدیمی ترین ادوات موسیقایی ما هستند اما در فهرست محصولات تکنولوژیک سنتی موسیقی قرار ندارند.زیرا پیچیدگی هایشان فراتر از سنت تکنولوژیک ساخت ادوات موسیقایی ست. غارهای اروپایی به بهترین شکل از این ادوات محافظت کرده اند و اگر این منزلگاه های محافظت شده وجود نداشت به سختی می توانستیم بگوییم که آیا این فلوت ها تا امروز سالم می ماندند و آیا دربرابر تغییرات آب و هوایی هزاران ساله دوام می آوردند یا نه؟ به ویژه استخوان پرندگان که از نظر ساختاری شکننده و آسیب پذیرتر از سایر استخوان هاست.
*ادوات ساخته شده از عاج شانس بسیار بیشتر برای باقی ماندن داشتند.اگر به طور عادی این فلوت های عاجی قبل از خروج از آفریقا ساخته می شدند،احتمالا میتوانستیم برخی از آنها را در کاوش های باستان شناسی آفریقا بیابیم.کشفی که هنوز روی نداده است.
سنت های موسیقایی عمیقاً در فرهنگ های مختلف جوامع انسانی شناخته و ظهور یافته اند.( Nettl 2000).  این امر نشانگر ایده ایست که معتقد است موسیقی (حداقل در شکل اولیه اش) قبل از ترک آفریقا توسط انسان مدرن ظاهر شده است. وگرنه موسیقی الزاما به شکلی مستقل و در چندین بازه زمانی و در چندین گروه جمعیتی و جغرافیای معین و جدا از هم تکامل می یافت. (Davis 2015).
به احتمال فراوان اینگونه سوابق برای باستان شناسان نادیدنی باقی مانده و صرفاً در حد تخمین محدود خواهد بود.در حقیقت فقدان مدارکی دال بر وجود فناوری موسیقایی دلیل بر فقدان و عدم وجود آن نیست.در هر صورت منابع مادی فلوت های باستان به استخوان های پرندگان و ماموت ها محدود نمی شود. در پژوهش های موسیقی مردم شناختی موارد متعددی از به کاربری بامبو و چوب در سنت های موسیقایی وجود دارد. (Titon 1996) ساخت فلوت های باستانی با چوب و بامبو راحت تر است و مدارک دیگری نیز درباره ساخت ادوات با پوست،نی،صدف،شاخ حیوانات و سنگ نیز وجود دارد.حتی  شواهدی مبنی بر استفاده از استلاکتیت و استلاگمیت نیز یافت شده است که نشان دهنده نوعی فرهنگ موسیقایی سنگی Lithic.(Montelle 2004)
بجز این موارد بدن انسان نیز به خودی خود به عنوان یک تولید کننده صدا مشخص شده است. آواز خواندن،زمزمه ،آه کشیدن،پا کوفتن،کف زدن بخشی از تولیدات موسیقایی باستان بوده است.گزارشات اخیر مورلی درحوزه دیرینه شناسی (2013) به وجود  پیش شرط های بیولوژیکی اشاره دارد که می توان بر اساس آن نتایجی را اخذ کرد.از جمله توانایی خواندن آوازهایی با ساختارهای پیچیده که ممکن است در زمان انسان راست قامت( HomoErectus  ) پدیدآمده. با پیدایش انسان هایدلبرگ(Homo Heidelbergenisis) در حدود شش هزار سال پیش می توانیم نشانگان قابل قبولی را برای اثبات این ادعا در سیستم صوتی و شنوایی انسان مشاهده کنیم. تمام این پژوهش ها نشان می دهد که ساپینس ها بین دویست تا سیصد هزار سال پیش و حتی نیاکان آنان یعنی انسان هایدلبرگ نیز از نظر موسیقایی فعال بوده اند.
بنابراین می توان گفت منشاء پیدایش موسیقی هنوز ناشناخته باقی مانده و نیز می توان ادعا کرد که موسیقی پدیده ایی در اعماق زمان است که باعث می شود در زندگی اجتماعی دوران باستان نقش پیش زمینه را ایفا کند.( در حقیقت ممکن است گزینش طبیعی دست اندرکار پدیدآوری موسیقی باشد و بدین طریق بنیانی را جهت سوگیری های حسی موجود آن زمان بوجود آورده باشد.) و اینکه لازم است مدل های تکاملی و شناختی گونه های انسانی حرفی درباره موسیقی داشته باشند.پس نمی توان اینگونه فرض کرد که موسیقی پدیده ایی نوین در اجتماعات انسانی ست یا اینکه موسیقی جهت شناخت و توضیح تکامل انسان چیزی اضافی ست.
 
موسیقی و امر فطری
علوم اعصاب نشان داده که انسان مدرن با درگیر شدن با موسیقی چه با گوش سپردن بدان و چه با اجرای آن از نوعی نقشه گسترده در مغز بهره می گیرد.(Alluri et al 2012). برخلاف خواندن و نوشتن یا محاسبات و سخن گفتن که در بخشی از مغز متمرکز و اعمالی موضعی محسوب می شوند.مغز و جمجمه ما موضع خاصی را برای موسیقی در نظر نگرفته  و هیچ مرکز ویژه ایی برای موسیقی انتخاب نشده.بنابرین چیزی تحت عنوان ماژول موسیقایی در مغز وجود ندارد و این گسترش ظرفیت های شناختی (Cognetive) ست که موسیقی را تولید می کند.
یکی از این مباحث  مربوط به موسیقی این است که آیا موسیقی امری فطری ست یا اکتسابی؟(Marcus 2012).تقسیم بندی ویژگی موجودات زنده به دو بخش فطری و اکتسابی که با عوامل بیرونی پیوند دارند بخشی از اندیشه و فلسفه عوامانه است. درباره باور رایج مبنی بر استعداد ذاتی نوازندگان وارتباط این استعداد با ژن ها را بسیار شنیده ایم.اینگونه سخنان تمایز بین فطری و اکتسابی بودن را به عنوان یک پیش فرض قبول می کند،بشکلی که یک چهارچوب گسترده مفهوم سازی بر اساس آن شکل گرفته است. طی پژوهش هایی گزارش شده است که سه چهارم مربیان موسیقی معتقدند که کودکان برای فراگیری موسیقی به استعداد ذاتی نیازمندند.  (Davis 1994).
بسیاری از پژوهشگران چنین موضع عوامانه و ناپخته ایی را رد می کنند. (Howe et al.1998). تخصص در موسیقی نیازمند تمرین های زیادی ست.تخمین زده می شود که نوازندگان ویلن در سطوح بالا بطور میانگین به ده هزار ساعت تمرین فردی نیازمند هستند. (Ericsson et al.1993). با این حال بحث برسر فطری بودن قابلیت های موسیقایی به شکل متنوع خود زیربنایی ست که ظرفیت های توزیع شده میان جمعیت های انسانی را نمایان می کند.بطور مثال درک ضرباهنگ ها و صداها.توجه به ضربان در موسیقی (تشخیص ضربان منظم و بنیادین) از نظر استفان وینکر اولویتی ست برای آنکه توضیحی بوم شناختی را ارائه دهد و در همین حال شواهد نشان دهنده درک نوزاد دو الی سه روزه از ضرب است.( Istevan Winkler et al 2009)
با این حال جسیکا گراهان می گوید تجربه درک ضربان احتمالا قبل از تولد آغاز می شود.بنابرین ایده فطری بودن می تواند کمی زودرس باشد. (Jessica Grahn 2012) نوزادان قبل از تولد در معرض انواع مختلف و متنوعی از ریتم های خارجی از جمله ضربان قلب مادرشان هستند و همین ارتباط می تواند شبکه ایی از ایستگاه های ادراکی در مغز را پدید آورد و نیز احتمال اینکه نوزاد از تجربیات شنیداری مادر نیز تاثیر پذیرد بسیار بالاست.
در زمینه درک صداها (Tone) نوزادان نشان داده اند که صداهای کُنسونانت را نسبت به دیزُنانت ها ترجیح می دهند. گروهی از پژوهشگران معتقدند این تمایل و ترجیح امر فطری ست. ( Marcus 2012.Trainor et al.2002 ).
 جالب اینکه هرچند پژوهش ها، ترجیحات متنوع موسیقایی را در جوامع جدید نمایان می کند، اما آن را به منبع فطری متصل می سازند.( Sloboda 2015.Parncutt 2009.Hepper 1991).بنابرین در معرض موسیقی قرار گرفتن نوزاد قبل از تولد بر ترجیحات او تاثیرگذار است و نیز اینکه ترجیحات موسیقایی و کُنسونانت ها  الگویی جهانی نیستند. برای نمونه مردمان دریاچه سیمانه (Tsimane) در بولیوی شکل دیگری از ترجیحات موسیقایی را نشان داده اند.مانند ادراک ضرب که احتمالا از شبکه پیش تولد و مصالح شنیداری مادر بوجود آمده.( Mc Dermontt et al.2016).
به نظر می رسد نه تنها انتساب و ایجاد ارتباط بین موسیقی و امر فطری عجولانه است بلکه ممکن است موضوعی عمیق را پنهان کرده زیرا استدلال های عمومیت یافته ایی در زمینه سودمندی یکی از این دو طرف بوجود آمده است.
نخست. مفهوم فطری بودن موضوعی بیش از حد فلسفی ست.جمع کردن بیست و شش “تعریف” مختلف از فطری بودن خود نشان دهنده نسبی بودن این ایده است.پژوهش های دیگر نشان داده اند که حداقل هشت نوع “مفهوم” فطری بودن نزد دانشمندان تشخیص و تفکیک شده اند.( Matteo Mameli & Patric Bateson 2006). این نمایان گر ویژگی های متعددی در این بحث است و آنهایی که هدف قرار می گیرند نقش ایفاگر برعهده گرفته اند.بدین معنی که دانشمندان در هنگام بررسی صفات فطری به آن دسته مشخص علاقه بیشتری نشان می دهند.ماملی ترکیب این ویژگی های متمایز را “فرضیه درهم ریختگی فطری” می نامد.
پل گریفیث می گوید این تلاش جهت عملیاتی کردن ذات انگاریِ فطری احتمالا نوری بر بعضی ویژگی های درهم ریختگی بتاباند که باعث تولید سازه ایی مفید جهت پژوهش های علمی آینده شود اما در کشف مفهوم فطری بودن ناکام خواهد ماند و تمایز عمومی بین فطری و اکتسابی بودن را تضعیف می کند.( Griffiths 2002)
دوم. انعطاف پذیری زیاد مغز انسان تمایزی بین امر فطری و اکتسابی را در مدارهای عصبی ایجاد می کند که خود چیزی شبیه به چالش است. ( McDermott & Hauser 2005).
سوم. همانگونه که نمونه های موسیقایی نشان می دهد توسعه و گسترش بین ژنوتایپ ها (فطری ها) و محیط به شکل پیچیده ایی همه جا حضور دارند.در این موضوع اجماع وسیعی بوجود آمده که جدا از احتمال پردازش DNA و تولیدات مولکولی یا همان پروتئین ها، یک صفت فنوتایپی (اکتسابی ها)  در رشد فردی به ژن و محیط نیز وابسته است که به ” میان کنش متقابل” مشهور است. (Sterenly & Griffiths 1999).
گرچه این  مفاهیم در زمینه آشتی ناپذیری دیدگاه های پرورشی با نظریات فطری گرا مضحک و غیرمفید به نظر می رسد و پژوهشگران موافق این موضوع هستند که هر دو طرف به یک اندازه مهم هستند اما تمرکز و تاکید بر تمایزات این دو جهت پیشرفت شناخت انسان و صفات او گمراه کننده است و باید هر دو مفهوم را در موسیقی مورد توجه قرار داد.
با این وجود پژوهشگران موسیقی می توانند با تشخیص این دو از قضاوت های ذاتی که اهداف پژوهش هایشان را بسمت یکی از این دو موضوع معطوف می کند، اجتناب کنند.در اینجا گزینه های نامنظمی ظهور می کنند که باید به آنها اشاره کرد. مثلا اینکه چقدر ظرفیت قابل توسعه قدرتمند است؟آیا یک ظرفیت را می توان از طریق آموزش یا مکانیسم های دیگری مثل انعطاف پذیری برای سازگاری اصلاح کرد؟ آیا این ظرفیت به لحاظ محیطی نسبت به محدوده تغییرات تقویت و جهت دهی شده است؟
خواه این آماده سازی ها بطور نسبی میراثی از گذشته و در پیوند با یک جمعیت خاص باشد یا نه، از نظر آمار جهانی در برخی از گروه های بزرگ جمعیتی پیشرفت بطور فردی و طبیعی نیز مشاهده می شود.هیچ دلیلی برای اجتناب از بحث در زمینه درک مفهوم ضرب یا صدا وجود ندارد حتی اگر کنار آن به مسئله تمایز بین امر فطری و اکتسابی نیز پرداخته شود. ما باید به بحث های توجه کنیم که درباره جزئیات علیّ این فرضیات است.فرضیاتی که به راز پیشرفت موسیقایی می پردازد و نه بحث های بی نتیجه و اعصاب خردکن درباره فطری یا اکتسابی بودن موسیقی.
پیشرفت بعدی از طریق خصلت رشد شناختی  موسیقی و ظرفیت های آن که پدیدآورنده درک ضربان و نوع صدا و طنین آن است میسر خواهد شد. این موضوع به احتمال زیاد بر یک میان کنش پیچیده در حوزه  منابع توسعه گرا متکی ست.پژوهش روی دوقلوها آشکار کرد که  بخشی از ظرفیت موسیقایی تحت تاثیر ژنتیک هستند و این تاثیرات بسیار قدرتمند است اما همین ظرفیت ها در بین افرادی که بیشتر در محیط موسیقایی زندگی می کنند بارزتر است. (Hambrick & Tucker-Drob 2015).
استعاره چشم انداز توسعه گرا شاید در اینجا مفید باشد: مثل علل ناشی از منابع مختلف ژنتیک،اپی ژنتیک،رفتاری و نمادین. آنها درست روشی را شکل می دهند که فرد حین حرکت روی تپه ها و آبراهه ها بدست می آورد.این همان پیشرفت لقاح تا مرگ است.همانگونه که آندره آریو پیشنهاد می دهد شاید جایگزینی نسبت های فطری با راه سازی محیطی واثبات آن جهت مدل سازی علمی مفیدتر از نظریه پردازی های استاندارد فطری/اکتسابی باشد. (Ariew 2007.Widdington 1957-2014).
 
موسیقی و نظریه تکامل
بحث در زمینه تکامل موسیقی و موقعیت آن را می توان در تبادل آراء  چارلز داروین و هربرت اسپنسر بیولوژیست انگلیسی جستجو کرد.اسپنسر معتقد بود که موسیقی در عناصر عروضی/احساسی  زبان ریشه دارد.درحالی که داروین معتقد بود که ریشه موسیقی در گزینش جنسی است و زبان از نیای خود یعنی موسیقی پدید آمده است.( برای روشنگری نگاه کنید به Cross 2007).
 یکی از پرسش های مسلط در ادبیات فلسفی درباب تکامل موسیقی این است که آیا موسیقی یک اقتباس(  Adaptation)است؟بدین معنی که آیا موسیقی با توجه به تناسبات خودش تکامل یافته و آیا کارکرد مناسبی در محیط داشته یا نه؟ بطور خلاصه داروین می گوید که تکامل موسیقی ممکن است کاربردی باشد.یک اقتباس برای خواستگاری و تبلیغ قوای جنسی برای جلب نظر جفت.دیدگاه اسپنسر اما متفاوت است. وی موسیقی را در مفهوم به عنوان یک محصول فرعی زبان قلمداد می کند.البته فرضیه های جایگزینی برای این دو وجود ندارد.
 جفری میلر و دنیس داتون به پیروی از داروین معتقدند که موسیقی ابتدایی از طریق گزینش جنسی واجد کاربرد شده است.یعنی انسان با ارسال پیام هایی معطوف به نشان دادن تناسب اندام و سلامت بدنی از دیگری خواستگاری می کرده.( Geoffrey Miller 2000a & Denis Dutton 2009).
 
 
 
اغلب از خود داروین نیز نقل شده است که:
 ” انسان ابتدایی یا بهتر بگوییم برخی از نیاکان اولیه انسان از صدایشان طور وسیعی استفاده می کردند. درست به مانند میمون های گیبون امروزی.این تولید موسیقی حقیقتی بوده که در آواز خواندن دیده می شود.ممکن است ازیک قیاس گسترده به این نتیجه برسیم  که این قدرت به خصوص در دوران معاشقه و تبادل خدمات جهت ابراز احساسات مختلف مانند عشق،حسادت،پیروزی بر رقبا مورد استفاده قرار می گرفته“.(Darwin 1871:54).
 به نظر داروین نیاکان ما در تلاشی موفقیت آمیز از نمایش قدرت صوتی خود بهره گرفته اند تا تمایز خود را با به چالش کشیدن رقبا نشان دهند.استفان دیویس روایت داروین را امری فرعی قلمداد می کند و معتقد است استعدادهای موسیقایی به امری اسرارآمیز وابسته است.درست همان چیزی که داروین درصدد مقابله و انکار آن بود: رمز و راز در تکامل موسیقی.
کتچاپل نیز معتقد است. گزینش جنسی توضیح استانداردی برای تکامل آواز پرندگان است.(Catchpole 1987).
جفری میلر از طرفداران پروپاقرص فرضیه گزینش جنسی که یک نئوداروینی است می گوید گزینش جنسی نه تنها در موسیقی بلکه در چشم اندازهای دیگر زندگی نیز کاربرد یافته است.( Miller 2000b). سایر فرضیات اقتباس گرایانه درباره موسیقی جنبه های دیگر کارکردهای موسیقی از جمله همکاری گروهی در جامعه را بیشتر از رقابت و نمایش های جنسی حائز اهمیت می دانند. برخی معتقدند که موسیقی تقویت کننده گروه است و کارکردی برای گزینش های چند سطحی دارد و کارکرد موسیقی را به عنوان یک سیستم ائتلافی جهت ارسال سیگنال معرفی می کنند. (Hagen & Bryant 2003).
رابین دانبار معتقد است موسیقی آوایی نوعی عمل عاطفی و تیمار کردن است. یک پدیده عمیق تاریخی که از جانب فرد به گروه منتقل می شود. ایده: آنگاه که اندازه گروه های انسان نخستین به شکل قابل توجهی از آستانه معینی بالاتر رفت،تیمار عاطفی به عنوان چسبی جهت انسجام بخشی به گروه مورد استفاده قرار گرفت. دانبار ابتدا این فرضیه را برای زبان های اولیه به کار گرفت اما قطعاً می توان از آن جهت توضیح موسیقی ابتدایی نیز بهره گرفت.( Dunbar2012.1993.96). یان کراس می گوید موسیقی به عنوان رسانه ایی جهت مدیریت موقعیت های اجتماعی مبهم و نامشخص عمل می کند.(Cross 2012a.2012b). الن دیسانیاکه نیز معتقد است هنرها از جمله موسیقی دارای یک ویژگی عمومی هستند و آن ایجاد و تقویت انسجام اجتماعی ست.او در کارهای بعدی اش اعلام می کند که موسیقی از طریق ارتباط مادر و نوزاد تکامل یافته است.اصوات موزون و لالایی ها باعث ایجاد تغییرات عاطفی و برانگیختگی در نوزاد می شود و سپیوند مادر و نوزاد را تقویت می کند.(Dissanayake 1982.2008.2009).استیون میتن فرض را بر این گرفته که زبان-موسیقی ( Musilanguage) یک پدیده کلی نگر،غیر ترکیبی،تقلیدی،چندگونه،چند وجهی است که از طریق دستکاری سیستم ارتباطی عاطفی و عصبی بر زبان و موسیقی ارجحیّت دارد.(2005Mithen ).
ادامه دارد…
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *